دیوار سفیـد



دیروز پریروز متوجه شدم که یک چیزی رو گم کردم. یک دفعه توی ذهنم یک فلش بکی خورد به یک ماه پیش. وقتی که داشتم کشوم رو مرتب می کردم و تصمیم گرفتم هر چیز بی فایده ای رو بدون اتلاف وقت بندازم دور. برای اطلاعتون این کار کاملا خلاف روتینه منه. اگه چیزی به نظرم برسه ممکنه یه درصد در آینده به دردم بخوره، نگهش می دارم ولی اینبار تصمیم عکس گرفتم. و از دیروز برای هزارمین بار اون صحنه ی دور انداختن رو مدام تو ذهنم پلی می کنم. هی عقب هی جلو. و دوباره از اول. و هنوزم مطمئن نیستم که چنین کاری کردم یا نه. البته اونقدر ابله نیستم که چیزی که لازم دارم رو بندازم دور. با چیز دیگه ای اشتباه گرفته بودمش. چون خیلی احمقانه اس که آدم اونو بندازه دور و البته احمقانه اس که با چیز دیگه ای اشتباه بشه. و همونقدر هم احمقانه اس که من از دیروز هی خاطره ی دور انداختن یه آشغال تو ذهنم تکرار شه. فقط هی ته ذهنم دارم دعا می کنم اون چیز پیدا بشه تا مطمئن شم که اونقدر احمق نیستم که بندازمش دور و ازون طرف یه حسی بهم میگه که اونقدر احمقم که انداختمش دور و توی این دور باطل، عذاب وجدان و فکر و فکر و فکرررر داره مچاله ام می کنه. و اینجا حرف زدن ازش به خاطره همینه. هی فکر کردم آخر شب میشه، با میم حرف می زنم در این مورد، بهم دلداری میده، میگه اشتباه فکر می کنی و تو اونقدر احمق نیستی ولی آخر شب هم شد و میم نبود و دلداری نبود و استرس خفه ام کرد و دیوار که بود که خودمو روش، خالی کنم. هر چند اونقدر هم حس خالی شدن و آروم گرفتن ندارم و مطمئنم هر بار دیگه این مطلب رو ببینم استرس خِرَم رو میگیره و حالم بد میشه ولی.!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

dlfari بازی شادی yooseef persian اخبار جامع و به روز طراحی و سئو nikoniran1 آواسیس 8mp3 dajjal-quran بلاگ ایران